زیرساخت هستی شناختی
رویکردها علوم انسانی و طبیعی را نه یکی می دانند و نه در تقابل با یکدیگر قرار می دهند، بلکه آنها را به نحوی در پیوند با یکدیگر ملاحظه می کنند.
این دیدگاه، اهمیت جهت های مختلف نگریستن به اشیاء و پدیده های جهان را نادیده میگیرد و تنها یک جهت (یعنی ربط به خدا) را که البته اساسی است، به جای هرگونه جهت دیگر مطرح می کند. اما چنان که گفته اند «اگر جهتهای مختلف نبود، حکمت باطل می شد» (لولا الحیثیات لبطلت الحکمه). بر این اساس، هیچ اشکالی ندارد که با نگریستن از جهات مختلف، علاوه بر جهت ربطی به خدا، علوم مختلفی با روشهای متفاوت به وجود آید. به طور مثال، در عین حال که یک شیء با روش نشانه شناسانه، مظهر و نمادی از صفات الهی خواهد بود، می تواند با روش تجزیه ای مرسوم در شیمی، از حیث روابط میان اجزای خود شیء مورد مطالعه قرار گیرد. به این ترتیب، آب باران از منظر نشانه شناسی، مظهر رحمت خدا بر زمینیان است، در حالی که همین آب، از منظر شیمی، حاصل ترکیب اکسیژن و هیدروژن، در نسبت های معینی است. هر چند این دو منظر در تعارض نیستند و بلکه با هم قابل جمعند، اما نکته در این است که با معرفت نشانه شناسانه نخست، نمی توان به معرفت تجزیه ای دوم رسید.
رویکردهای کثرت گرا
در این دسته از رویکردها، مرزی قاطع و متمایزکننده میان علوم انسانی و علوم طبیعی در نظر گرفته می شود. این مرز معرفت شناختی، نتایج روش شناختی نیز دارد و بنابراین، دو دسته مذکور از علوم، از روش شناسیهای متفاوتی برخوردار خواهند بود. این دسته از رویکردها نیز انواعی دارد که در زیر به آنها و انتقادهای وارد بر آنها اشاره می کنیم.کثرت گرایی تباینی هرمنوتیکی
این دیدگاه، از قرن نوزدهم تا کنون توسط متفکران مختلف مطرح شده است. درویزن Droysen میان سه روش مختلف تفاوت قائل بود: روش نظری که در فلسفه و الهیات مطرح است، روش مشاهده ای که در فیزیک و علوم مشابه مورد توجه است؛ و روش تفهمی که در تاریخ و علوم تاریخی مطرح است. شکل صریح کثرت تباینی میان روش شناسی علوم انسانی و طبیعی، توسط ویلهلم دیلتای.تقابل تفهم و تبیین ، به عنوان تقابل میان علوم انسانی و علوم طبیعی، توسط وی بارز شد. مارتین هایدگر و پس از وی، گئورگ گادامر، دیلتای را در معرفی روش تفهمی، تحت تأثیر علوم طبیعی دانستند و روش گرایی را در امر تفهم نادرست دانستند و تفهم را به وجود آدمی پیوند زدند (گادامر، ۱۳۸۲). با این حال، گادامر، تقابل میان علوم انسانی و علوم طبیعی را قبول داشت، و هرچند در علوم انسانی به روش قاطع و مشخصی باور نداشت، از روش این علوم، تحت عناوینی چون «روش گفت وگویی» به سبک افلاطون سخن گفته است (گادامر، ۱۹۷۵). گادامر، با تأسی به پدیدارشناسی هوسرل و مفهوم التفاتی بودن، تأثیر سنتهای اجتماعی را در این جنبه التفاتی مهم می دانست و البته به فراتر رفتن از محدودیتهای سنتها از طریق «امتزاج افقها» نظر داشت.
انتقادهای وارد شده بر این رویکرد اساسا پدیدارشناختی، به طور عمده معطوف به این است که در اعمال و رفتارهای آدمی، همواره عوامل آگاهانه دخالت ندارند و به ویژه نتایج ناخواسته اعمال آدمی را نمی توان برحسب قصد و آگاهی تبیین کرد. از نظرهابرماس، این نظریه به تنهایی برای تبیین امور آدمی کافی نیست. بر همین اساس، وی انتقاد نیکلاس لومان را به الگوی قصدی ماکس وبر وارد می داند . لومان بر آن بود که الگوی قصدی نمی تواند به تبیین این امر بپردازد که چرا سازمآنها نمی توانند مسائل مربوط به ابقای نظام خویش را با توسل به رفتار قصدی - عقلانی اعضای خود برطرف سازند. به همین دلیل، وی معتقد است که میان عقلانیت وسیله به هدفی یا قصدی افراد و منطق ابقای سازمان، پیوستگی وجود ندارد.
به علاوه، این فرض رویکرد مورد بحث که در علوم طبیعی، تفسیر دخالت نمی ورزد، جای تأمل دارد و نمی توان گفت که این علوم با مشاهده و تجربه صرف سروکار دارند. در که در زیر به آنها اشاره خواهد شد.
کثرت گرایی تباینی نوویتگنشتاینی
این رویکرد که شباهتی به رویکرد پیشین دارد، در سنت رقیب فلسفه قاره ای، یعنی در عرصه فلسفه تحلیلی شکل گرفته است. تفاوتی که ویتگنشتاین میان صورت های زندگی و بازی های زبانی قائل بود، توسط پیتر وینچ و فون ریخت در زمینه علوم انسانی به کار گرفته شد و به در نظر گرفتن تقابلی اساسی میان علوم طبیعی و انسانی منجر شد که از آن به عنوان «دوگرایی جدید» یاد شده است. وینچ در علوم اجتماعی، رویکرد تفسیری شبه هرمنوتیکی را پی گرفت و «پیروی از قاعده» را مشخصه فرهنگی جوامع بشری در عرصه علوم انسانی دانست که در علوم طبیعی نمی توان از آن سراغ گرفت (وینچ ، ۱۹۵۸). فون ریخت نیز بر اساس بازیهای زبانی، تفاوت میان تبیین على و تبیین غایت گرایانه را برای تمایز میان علوم طبیعی و انسانی مورد استفاده قرار داد (فون ریخت، ۱۹۷۱). انتقادهای وارد بر این دیدگاه نیز مشابه انتقادهایی است که به برادر ناتنی اروپایی آن، یعنی رویکرد هرمنوتیکی وارد شده است.رویکردهای پیوندگرا
با توجه به انتقادهایی که به رویکردهای پیشین مطرح شد، گروه سوم دیدگاه ها که به پیوند میان علوم طبیعی و انسانی قائلند و قابل دفاع تر هستند و موضع مورد قبول را باید در قلمرو این دیدگاه ها جست وجو کرد. رویکردها علوم انسانی و طبیعی را نه یکی می دانند و نه در تقابل با یکدیگر قرار می دهند، بلکه آنها را به نحوی در پیوند با یکدیگر ملاحظه می کنند. این رویکردها را می توان پیوندگرا نامید. برای این دسته از رویکردها نیز می توان از انواعی سخن گفت که برحسب نوع پیوند میان علوم مورد نظر از هم متمایز خواهند بود.منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری،صص103-99، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}